سیره شهدا درکلام بزرگان...
#گذرے_بر_سیره_شہید
همسرم ماه مبارک رمضان سال ١٣٩٣خیلی ناراحت بود. شبها مداحی گوش میکرد و در حال و هوای خودش آرام و بیقرار اشک میریخت.
از سعید پرسیدم چرا آنقدر ناراحتی؟
گفت برای اعزامم به عراق و سوریه موافقت نمیکنند.
همان شب خواب دیدم سعید اعزام شده و تیر به پهلوی راستش خورده است. لباس سفید به تن داشت جنازهاش گم شده بود
و من همراه با عدهای از همسران شهدا برای پیدا کردن پیکرش به یکی از کشورهای عربی رفته بودم، اما احساس ناامنی داشتم و میترسیدم.
صبح ازخواب بیدار شدم، در فکر خوابم بودم که سعید متوجه شد و من خوابم را برایش تعریف کردم.
ایشان هم سریع با خوشحالی گفت حتماً با رفتن من موافقت کردهاند که شما خواب مجروحیت و شهادت من را دیدهای.
به من گفت: دعاکن شهید بشوم. جانباز شدن و اسیر شدن را تاب نمیآورم.
سعید به محل کار رفت کمی بعد از محل کار تماس گرفت و گفت خوابت تعبیر شد. با اعزام من به عراق موافقت کردهاند.
خیلی زود کارهایش را انجام داد و راهی عراق شد.
راوی همسر مدافع حرم
#شهید_سعید_انصاری
👉🆔 @saraye_shahidan