دوم اسفندماه سال ۶۴ بود که سر «حسن ترک» خم میشود روی سینهاش؛ صورتش سرخ میشود و گلوله تکتیرانداز دشمن سجدهگاهش را میبوسد و وسط پیشانیاش مثل خورشید میدرخشد.
لحظه بوسه تیر
«محمد حمید زاده» که هنگام شهادت «حسن ترک» با وی داخل سنگر بوده است، میگوید: سپیده صبح میزد. سرش را بالا آورد. کلاهخودش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی. حدود سی متر با عراقیها فاصله داشتیم. نگاهم کرد و گفت: «خوب تیراندازی میکنم؟»
گفتم: «مواظب باش! جایت را عوض کن. عراقیها میخواهند پاتک بزنند.»
با همان لباس پاسداریاش خوابیده بود. صورتش سرخ و سفید بود. نمیدانم چطور شد تا دیدمش گفتم: «حسن جان! خوش به حالت مادر جان! به آرزویت رسیدی؟! مبارکت باشد
صدای تقهای داخل سنگر پیچید. مثل صدای برخورد یکتکه سنگ با کلاهخود. سرش خم شد روی سینهاش. نیمخیز شدم طرفش. سرش را بالا گرفتم؛ صورتش سرخشده بود. گلوله تکتیرانداز دشمن به سجدهگاهش خورده بود. وسط پیشانیاش مثل خورشید میدرخشید.
به آرزویش رسید
اقدس صفرپور، مادر سردار شهید حسن ترک میگوید: فرزندم عاشق و شیفته شهادت بود و هر بار که از جبهه حق علیه باطل به خانه بازمیگشت از من میخواست هنگام اقامه نماز برای شهادتش دعا کنم. هیچوقت به خاطر شهادت فرزندم به خدا گلایه نکردهام.
فرزندم علت تأخیر در شهادتش را ناراضی بودن من میپنداشت و آخرین باری که برای مرخصی به همدان بازگشته بود از من خواست که برای شهادتش از ته قلب دعا کنم من نیز گفتم راضیام به رضای خدا.
از من خواست وقتی خبر شهادتش را شنیدم همانند حضرت زینب (س) که در مصیبت از دست دادن برادر و ۷۲ تن از شهدای کربلای صبوری کرد، تحمل داشته باشم.