۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است




مراسم وداع با پیکر علی اصغرکریمی شهید مدافع حرم

مراسم وداع با پیکر شهید مدافع حرم علی اصغر کریمی امروز در معراج شهدای مرکز برگزار شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم «علی اصغر کریمی» امروز دوشنبه 9اسفندماه 95 در معراج شهدای مرکز برگزار شد.

در این مراسم، مادر، همسر، خانواده، دوستان و همرزمان شهید حضور داشتند و برای آخرین بار با پیکر مطهر این شهید مدافع حرم وداع کردند.

شهید علی اصغر کریمی متولد 16 اسفندماه سال 60 بود. او اسفندماه سال 88 ازدواج کرد. شهید علی اصغر کریمی چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی عراق شد و 7 اسفندماه سال جاری در جریان آزادسازی موصل به دست تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

فیلم وداع خانواده با پیکر مطهر شهید در ادامه قابل مشاهده است:

 

 

مراسم وداع با پیکر علی اصغرکریمی شهید مدافع حرم
مراسم وداع با پیکر علی اصغرکریمی شهید مدافع حرم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۶
نادر حقانی





زخمی ها رو از سالن به سوی هواپیما می آوردم ، یهو شنیدم یکی از پاسداران که ظاهرآ مسئول بقیه بود ، خطاب به یکی از اعضای گروه تخلیه گفت : " چیسی " را یادتون نره ... ". با شنیدن نام "چیسی " پیش خودم گفتم حتمآ یکی از خانم های گزارشگر ، ترکش خورده


مجروح جنگی

آن چه خواهید خواند خاطره ای است لطیف از یکی از براردان نیروی هوایی ارتش که سوابق درخشانی در سال های دفاع مقدس به نام خود ثبت نموده است. کاپیتان مدرسی ، امروز با کهولت سن و بیماری های ناشی از ضعف جسمانی خود دست و پنجه نرم می کند اما هنوز طبع لطیف و شوخ  خود را حفظ کرده است. برای سلامتی اش دعا می کنیم:

هر کسی ممکنه تو زندگیش ، دچار توهم و اشتباه بشه .. گاهی اوقات این اشتباهات باعث دلخوری می شه و گاهی هم جنبه طنز به خودش می گیره .... آن چه که قصد دارم براتون تعریف کنم ، ماجرای طنزیه که در ایام جنگ برام رخ داد ، و فکر می کنم هیچگاه از خاطرم نره ..

در اوج جنگ بودیم . یکی از ماموریت های ما ، حمل مجروحین جنگی به تهران و شهرستان ها بود . همان طور که می دانید ، هواپیمای سی - 130 ، چند منظوره است . یعنی هم قابلیت حمل بار و  مسافر را داره ، هم می تونه چتر باز با تجهیزاتشون رو حمل کنه ، هم قادره با زدن برانکارد داخلش ، تبدیل به آمبولانس هوایی بشه .نقش آمبولانس این هواپیما ، خیلی کمک به نجات جان رزمندگان می کرد . و رسوندن به موقع این عزیزان به مرکز استان ها و بیمارستان ها ، از جمله وظایف ما در ماموریت های جنگی بود . بخاطر همین موضوع در اکثر  فرودگاه های کشور ، گروه هایی به نام " ستاد تخلیه " این وظیفه را به عهده داشتند. البته این نکته را هم اضافه کنم ، وقتی ما به فرودگاهی برای حمل مجروحین جنگی می رفتیم ، تا تکمیل شدن ظرفیت هواپیما ، خدمه به نوعی خود را سر گرم می کردند .بعضی ها به کافه تریای فرودگاه می رفتند و با نوشیدن یک فنجان قهوه یا چای ، خستگی را از تنشان بیرون می آوردند .برخی هم با مجروحانی که حال حرف زدن داشتن ، به گفتگو می نشستند .ولی من عادت داشتم به جای حرف زدن و قهوه خوردن ، در حمل مجروحین به بچه های ستاد تخلیه کمک نمایم . و اعتقادم بر این بود که ، حتی ده دقیقه زود رسیدن ، باعث نجات جان چند نفر می شه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۲
نادر حقانی


‍ گاهے باید آدم خودش را تفحص ڪند ... پیدا ڪند 


خودش را ...

دلش را ...

عقلش را ...


گاهے در این راه پر پیچ و خم 


مردانگے ، غیرتــ ، دین ، عزتــ ، شرفـــ ، تقــوا 


را گم مےڪنیم ...


خودمان را پیدا ڪنیم 

ببینیم کجاے قصہ ایم 

ڪجاے سپاه #مهدی عج هستیم 

ڪجا بہ درد آقا خوردیم 

ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم 


ڪجا مثل شہید #دستواره 

اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی بیهوش شویم 


ڪجا مثل شهید #ابراهیم_هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم 


بہ قول بچہ هاے تفحص 

نقطه صفر صفر و گِرا دست مادرمان زهراستـــ (س)


خودمان را دودستے بسپاریم به دست #بے_بے پهلو شڪسته 

قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان #علے 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۰
نادر حقانی


‍ #گذرے_بر_سیره_شہید 



همسرم ماه مبارک رمضان سال ١٣٩٣خیلی ناراحت بود. شب‌ها مداحی گوش می‌کرد و در حال و هوای خودش آرام و بیقرار اشک می‌ریخت. 


از سعید پرسیدم چرا آنقدر ناراحتی؟

 گفت برای اعزامم به عراق و سوریه موافقت نمی‌کنند.

 

همان شب خواب دیدم سعید اعزام شده و تیر به پهلوی راستش خورده است. لباس سفید به تن داشت جنازه‌اش گم شده بود 

و من همراه با عده‌ای از همسران شهدا برای پیدا کردن پیکرش به یکی از کشورهای عربی رفته بودم، اما احساس ناامنی داشتم و می‌ترسیدم. 


صبح ازخواب بیدار شدم، در فکر خوابم بودم که سعید متوجه شد و من خوابم را برایش تعریف کردم. 


ایشان هم سریع با خوشحالی گفت حتماً با رفتن من موافقت کرده‌اند که شما خواب مجروحیت و شهادت من را دیده‌ای. 

به من گفت: دعاکن شهید بشوم. جانباز شدن و اسیر شدن را تاب نمی‌آورم. 


سعید به محل کار رفت کمی بعد از محل کار تماس گرفت و گفت خوابت تعبیر شد. با اعزام من به عراق موافقت کرده‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۰۲
نادر حقانی