۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است


زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود. حسین یک ایرانی ساکن خراسان رضوی بود که بنا به دلایلی از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد...

بخش فرهنگ پایداری تبیان
title

زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود. حسین یک ایرانی ساکن خراسان رضوی بود که بنا به دلایلی از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد و در 20 آبان ماه 1395 در سن 27 سالگی به خیل شهدای مدافع حرم پیوست. او که به تازگی نامزد کرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعی برای دفاع از حریم اهل بیت شود. بنابراین با همسرش شرط کرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتی پس از نامزدی به سوریه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. «زهرا سادات رضوی» همسر شهید متولد 1376 است. دختر جوانی که هنوز زندگی مشترکش را آغاز نکرده، همسر شهید شد. او در گفت‌وگو با « جوان» از شناخت یک شهید در دوران چهارماهه نامزدی‌اش می‌گوید که برای او یک عمر گذشته است.

فصل مشترک زندگی شما و شهید هریری به چه شکلی رقم خورد و چطور با هم آشنا شدید؟

شهید کارمند پدرم در بخش بازرسی قطار شهری و بازرسی قطار متروی مشهد بود. از طرفی پدر من و ایشان هشت سال با یکدیگر رفیق بودند و همدیگر را می‌شناختند. همین طور در هیئات مذهبی حسین آقا با برادرم دوست شده بودند. مادر آقا حسین در مراسم روضه‌ای که در خانه‌مان برگزار شده بود من را دید و بعد از گذشت مدتی از این موضوع ایشان من را برای پسرش خواستگاری کرد. یک روز خانواده حسین با خود حسین برای مراسم خواستگاری به خانه ما آمدند.

قبل از نامزدی‌تان، حسین آقا به جبهه سوریه اعزام شده بود؟

بله، شهید یکبار اسفند 94 تا اردیبهشت سال 95 به مدت سه ماه در سوریه به سربرده بود. از قرار وقتی دوست صمیمی حسین به شهادت رسید او هم به ایران بازمی‌گردد.

معیارهای یک رزمنده مدافع حرم برای ازدواج چه بود؟

اتفاقاً یکی از شرط‌هایش این بود که چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به عنوان مدافع حرم باقی بمانم و نمی‌خواهم ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود. در پاسخ گفتم دقیقاً من هم از همسر آینده‌ام این انتظار را داشتم که حداقل یکبار هم شده برای دفاع از حرم بی‌بی زینب (س) گامی برداشته باشد. پس چه بهتر که شما خودتان مشتاق این امر هستید. همسرم از شرط من خیلی تعجب کرد. زیرا هر کجا که رفته بود و این شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوریه اعلام کرده بود طرف مقابل نپذیرفته بود. حتی خود شهید به من گفت شما چرا قبول کردید؟ خیلی از دخترهای نسل امروزی در این وادی‌ها نیستند. عجیب است که شما پذیرفتید.

واقعاً به عنوان یک جوان نسل امروز چطور قبول کردید که همسر آینده‌تان به جایی برود که احتمال شهات و جانبازی‌اش است؟

بنده این شرط را قبول کردم چون به این موضوع خیلی اعتقاد داشتم که مرگ در دست خداوند است حتی اگر در هر شرایطی قرار بگیرید تا زمانی که خود خدا نخواهد چیزی نمی‌تواند به شما آسیب وارد کند. برگشتم به خواستگارم گفتم اگر قرار است برای شما اتفاقی بیفتد چه شما برای دفاع از بی‌بی زینب(س) در سوریه باشید یا در خانه خود نشسته باشید حتماً اتفاق می‌افتد. پس بهتر است که مرگمان به شهادت ختم شود که در برابر خداوند ارزش معنوی داشته باشد. من خودم به عنوان یک خانم نمی‌توانستم برای دفاع از حرم زینب (س) حضور داشته باشم چرا به شریک زندگی‌ام که توانایی این کار را دارد اجازه ندهم برود. شاید باورتان نشود از روزی که همسرم برای اعزام مجدد می‌خواست راهی شود خودم پا به پایش او را همراهی کردم. حتی خود شهید به علت اعتقادی که داشت به من می‌گفت چون تو دختر سید هستی فرم مشخصات بنده را بنویس ارسال کن تا کارهایم زودتر انجام شود. از آنجا که شهید در اعزام‌های قبلی توسط دشمن شناسایی شده بود برای اعزام مجدد با مشکل رو به رو بود. در هر حال من دوست نداشتم در رفتن همسرم به سوریه «نه» بیاورم که حتی حسین آقا برگشت از من پرسید تو واقعاً از ته قلبت راضی هستی که من به سوریه اعزام شوم. در جواب گفتم هرچه خدا صلاح می‌داند همان خواهد شد و نمی‌خواستم در روز محشر شرمنده حضرت بی‌بی زینب (س) باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۸
نادر حقانی



   🕊 #وصیت_نامه_شهید 🌹


🍂بزرگترین سرمایه زندگیم حضور در مسجد و رشد در محفل #بسیجیان است.

تا زنده بودم لحظه ای از خدمت خلق غافل نشدم که،میدانم اندک بوده است.🍂


🍂به خود میبالم که دشمن همیشگی اسرائیل غاصب بودم و پیرو رهبر و ولایت فقیه


تا باشد که همگان بدانند زندگی من،خانواده من و خانواده من یعنی ولایت و ولایت مداری🍂


❤️جانم فدای رهبر❤️


 #بسیجی_شهید_محمد_تقی_ارغوانی


                              ـ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۲
نادر حقانی

لب‌های امیر همیشه می‌خندید

گروه جهاد و مقاومت مشرق - لب‌های امیر همیشه می‌خندید. از همان بچگی همین‌طور بود. گاهی که به رفتارش دقیق می‌شدم، متوجه می‌شدم چقدر با خواهر و برادرهایش فرق دارد. مهربانی و عاطفه امیر، طور خاصی بود. محبتش آن‌قدر خالصانه و بی‌دریغ بود که دل آدم را قرص می‌کرد. مودب بود. هیچ‌وقت نشد پرخاش کند. احترامش به من و حاجی که دیگر جای خود داشت.

 
لب‌های امیر همیشه می‌خندید 

سیزده سالش بود که بدون این که به او بگوییم، خودش نماز خواندن را شروع کرد. یک روز آمد سراغم و گفت: مامان، می‌شه یه جانماز به من بدی که فقط واسه خودم باشه. فقط خودم با اون نماز بخونم و بقیه به‌اش دست نزنن؟ امیر کمی وسواس داشت و به تمیزی وسایلی که استفاده می‌کرد حساس بود. مهر و جانمازش که دیگر جای خود داشت.

یک سجاده دادم به‌اش. ما این سجاده را فقط موقع نماز خواندن امیر به چشم می‌دیدیم. بعد از نماز می‌گذاشت داخل کشوی وسایلش. همه را هم مدیون کرده بود که به آن دست نزنیم. ما هم تحت هیچ شرایطی جرات دست زدن به مهر و جانماز امیر را نداشتیم.

ملافة بالش امیر را هر چهار یا پنج روز یک‌بار باید می‌شستم. پنج روزش می‌شد شش روز، یکی از پیراهن‌های تمیزش را می‌پیچید دور بالش و روی آن می‌خوابید. همیشه تمیز و اتو کرده بود. نه این که زیاد لباس بخرد، همان لباس‌هایش را به بهترین نحو استفاه می‌کرد...
*منبع: ماهنامه فکه 163

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۲
نادر حقانی

دغدغه پسر شهید مدافع حرم


«بابای خوبم سلام؛ از حالت نمی پرسم چون می دونم حالت خیلی خوبه، آخه مامان همیشه می گه بابات الان تو بهشته من که بهشت رو ندیدم ولی وقتی شب ها میای به خوابم چهره ات پر از لبخنده پس حتماً حالت خیلی خوبه. من و مامان و آبجی خیلی دلمون برات تنگ شده. مامان همیشه به من میگه: پسرم حالا که بابات نیست تو باید قوی باشی چون حالا دیگه تو مرد خونه ای. بابا جون من بهت خیلی افتخار می کنم دعا کن من هم بتونم راه تو را ادامه دهم.» این ها بخش هایی از دل نوشته «مهدی زاده اکبر» فرزند شهید مدافع حرم «علی زاده اکبر» است. بزرگ مرد کوچکی که در کودکی مرد خانواده شد.

مصاحبه: صادق جعفری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
علی زاده اکبر


گویا دست سرنوشت تقدیر دیگری را برایش رقم زده بود. او که فراق پدر را با خود به همراه دارد و امروز تنها دغدغه اش این است که راه او را ادامه دهد تا نام پدر برای همیشه در صفحه تاریخ انقلاب اسلامی زنده بماند. او با بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر اینکه «گاهی رنج و زحمت زنده نگه داشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست» به این یقین و باور رسیده است که پدر زنده است و باید راه او را ادامه دهد.

علی زاده اکبر


امروز مهدی 13 ساله عزم خود را جزم کرده تا با تلاش و پشتکار فراوان بتواند از آرمان های انسانی و الهی دفاع کرده تا دشمنان اسلام نتوانند به هر بهانه ای به مقدسات اسلام ضربه بزنند. مهدی در مدرسه نمونه دانش کاشمر درس می خواند. یک خواهر دارد به نام فاطمه که هشت سالش است و او هم همپای برادر خود در کلاس دوم ابتدایی مشغول به تحصیل است.

شهید دغدغه مردم داشت

شهید «علی زاده اکبر» از شهدای مدافع حرم مشهدی در دفاع از حریم اهل بیت (ع) در سوریه به شهادت رسید. «علی زاده اکبر» متولد سال 1355 از رزمندگان دفاع مقدس اهل روستای «اکبرآباد کوه سرخ» که برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) راهی سوریه شده بود توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید. وی با جدیت و پشتکاری که داشت در رشته تخریب و انفجار سپاه، جزء نفرات برتر شد؛ به طوری که در تمام مأموریت های حساس از شمال غرب تا جنوب شرق حضور فعال داشت. شهید در هر منطقه سعی می کرد مشکلات فرهنگی مردم را شناسایی و در حد توان برای رفع آن تلاش کند.

من از مسئولان هیچ درخواستی ندارم. ما همه نوع امکانات زندگی داریم و هیچ چیزی نمی خواهیم اما تنها خواسته من از مسئولان این است که یاد و خاطره پدر شهیدم را زنده نگه دارند. پدرم در میان دیگر شهدای مدافع حرم مظلوم واقع شده است و این مسئله بسیار من را غمگین و متأثر می کند

زیارت بی بی زینب (س)

شهید در سال 91 برای نخستین بار به همراه برادر خود عازم سوریه می شود. در آن اعزام به علت شرایط منطقه نمی تواند به زیارت حرم حضرت زینب (س) مشرف شود. ازاین رو در حرم حضرت رقیه (س) دعا می کند تا بار دیگر طلبیده شود و به سوریه بیاید.

علی زاده اکبر


دیری نمی پاید که این آرزوی او رنگ حقیقت به خود گرفت و مدتی بعد از بازگشتش از سوریه به او خبر می دهند که بار دیگر عازم سوریه است. او که این بار خوشحال از زیارت حرم حضرت زینب (س) بار سفر بسته و راهی می شود. بی خبر از همه جا، در تاریخ بیست و هشت مردادماه سال 92 در منطقه حلب سوریه در جوار حرم شریف حضرت زینب کبری (س) بانوی صبر و استقامت، به خیل شهدای کربلایی می پیوندد و آسمانی می شود.

پدر چه زود به فراموش شدی

مهدی با همه این دل تنگی ها امروز دلیل رفتن پدر را خوب می داند. او به خوبی می داند که پدر چقدر راه و رسم عاشقی را می دانست؛ اما امروز بیشتر دل تنگ می شود از اینکه یاد پدر به فراموشی سپرده شده و دیگر در سطح شهر هیچ عکس و نشانی از او بر دیوارها و یا بنرها نیست. او در این اندیشه است که چرا پدر با این همه رشادت ها و دلیری ها این قدر زود به فراموشی سپرده شد.

مهدی می گوید: من از مسئولان هیچ درخواستی ندارم. ما همه نوع امکانات زندگی داریم و هیچ چیزی نمی خواهیم اما تنها خواسته من از مسئولان این است که یاد و خاطره پدر شهیدم را زنده نگه دارند. پدرم در میان دیگر شهدای مدافع حرم مظلوم واقع شده است و این مسئله بسیار من را غمگین و متأثر می کند. پدرم همراه شهیدان «اسماعیل حیدری، هادی باغبانی و محسن حیدری» در حلب سوریه به شهادت رسیده است. بارها و بارها برای آن ها بزرگداشت برگزارشده و یا از سوی صداوسیما با خانواده آن ها گفت وگو کردند اما به سراغ ما که در شهرستان هستیم، نمی آیند.

علی زاده اکبر

مراسم باشکوهی برای تشییع پیکر پدرم برگزار شد؛ اما پس ازآن دیگر مراسمی در شهرمان برگزار نکردند حتی در نخستین سالگرد شهادت پدرم مراسم کوچکی در کنار مزارش برگزار کردیم.
تنها یک مراسم در تهران برگزار شد که ما نیز دعوت بودیم. شما یک بار اسم شهید «زاده اکبر» را در اینترنت سرچ کنید متوجه خواهید شد که تا چه اندازه مطلب در ارتباط با پدرم و اینکه چگونه به شهادت رسیدند کم است، اما در مورد دیگر شهیدان شهرمان این گونه نیست و مطالب در ارتباط با آن ها زیاد است. یکی از درخواست های من از مسئولان این است که با مادرم هم مانند سایر همسران شهیدان مصاحبه کنند. مادرم برای من و فاطمه زحمت زیادی می کشد و حرف ها و دل تنگی های زیادی برای گفتن دارد.

علی زاده اکبر


این نوجوان 13 ساله از مادر این اسوه صبر و استقامت می گوید که چگونه در نبود پدر بار مسئولیت را به دوش می کشد؛ او می گوید: نگذاشته که تا امروز من و خواهرم نبود پدر را احساس کنیم. مادر من زن فهمیده و باگذشتی است. او برای من و فاطمه زحمت زیادی می کشد. مادرم دوست دارد ما تحصیلات عالیه داشته باشیم و در این مسیر بسیار به ما کمک می کند. او همچنین توجه زیادی به نمازخواندن من و خواهرم دارد و همیشه به ما می گوید که من دوست دارم شما در جمع بهترین باشید و اخلاق نیکو داشته باشید. همیشه دعا می کنم که سایه مادرم بالای سر من و فاطمه باشد.

تنها آرزوی بزرگ مرد کوچک

مهدی قصه ما هنرمند است. او اشعاری در وصف پدر و همین طور دیگر شهدای مدافع حرم سروده است و آرزویی ندارد فقط اینکه شرایطی را برایش فراهم کنند که بتواند یک بار دیگر در محضر آقا شعرهایش را بخواند. او عنوان می کند: بار اولی که به دیدار حضرت آقا مشرف شدم برایم بسیار لذت بخش بود. تماشای چهره و شنیدن کلامشان آرامم کرد. من عاشق حضرت آقا هستم و دوست دارم بار دیگر ایشان را از نزدیک ملاقات کنم. از خدا می خواهم که رهبر عزیزمان همواره سلامت باشند.

علی زاده اکبر


یکی از شعرهایی که در وصف پدر سروده ام را برای خوانندگان شما می گویم:

در خط هزار لاله شهر بهشت
من باز عروج یک برادر دیدم
آنجا که سبک بال به پرواز آمد
من سرخی بال یک کبوتر دیدم
گویی که هنوز صحنه کربلاست
در معرکه لاله های بی سر دیدم
یک تن که به خون فتاد و گلگون گردید
بسیار فداییان دیگر دیدم
هر گل که ردای سرخ خون بر تن کرد
بسیار به رنگ او برابر دیدم
اندر صف پیکار خروشید شهید
ویرانه از او کاخ ستمگر دیدم
هر جا به افق نظاره کردم این بار
سیمای «علی زاده اکبر» دیدم
بابا به سر جنازه اش بود چو کوه
ایستاده و سرفراز مادر دیدم
از خواهر و از برادر و خویشاوند
هر یک به دلاوری زهم سر دیدم
جانبازی و عاشقی و در خون خفتن
پیمان شماست، من مکرر دیدم
در خط هزار لاله شهر بهشت
من باز عروج یک کبوتر دیدم

مهندس هسته ای آینده

مهدی که دوست دارد در رشته هسته ای درس خوانده و فعالیت کند، در ادامه صحبت های خود از هدف های آینده اش می گوید: پدر خیلی علاقه مند به مسائل هسته ای بود و در این زمینه مطالعات زیادی داشت و من هم دوست دارم به مانند پدر در این رشته موفقیت های زیادی کسب کنم که امیدوارم خداوند پشتیبان من باشد و من را حمایت و همراهی کند.

علی زاده اکبر
مهدی در پایان صحبت های خود عنوان داشت: از اینکه فرزند شهید هستم بسیار خوشحالم و به خودم می بالم. امیدوارم راه پدر را آن گونه که شایسته اوست ادامه دهم. امیدوارم پدر هم در روز قیامت من را شفاعت کن
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۷
نادر حقانی