زمان باقی مانده جهت ارسال آثار

زمان شرکت در این مسابقه به پایان رسیده است؛ لطفا با مراجعه به صفحه اصلی سایت از آخرین مسابقات درج شده دیدن نمایید.

به گزارش «فارسی مچ» جشنواره فضای مجازی ارزشی انقلاب اسلامی ایران با موضوعیت انقلاب اسلامی ایران به مناسبت دهه فجر اسلامی برگزار می‌شود.

به گزارش خبرنگار فارسی مچ؛ این جشنواره در گروه های کلیپ،گرافیک و پویانمایی، سایت، وبلاگ، شبکه های اجتماعی، برنامه نویسی اندرویدی و ویندوزی با موضوعیت انقلاب اسلامی ایران برگزار می‌شود.

تمام آثار فضای مجازی ارزشی انقلاب اسلامی ایران در غرفه های این جشنواره در نمایشگاه رسانه های دیجیتال انقلاب اسلامی به نمایش گذاشته می شود که آثار برگزیدگان , صاحب صفحه اختصاصی دائمی در سایت جشنواره خواهند شد و تقدیم جوایز و تندیس برگزیدگان نیز با حضور مقامات لشگری و کشوری انجام می شود.

اختتامیه این جشنواره با حضور فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران برگزار می شود و به برگزیدگان آن تندیس جشنواره به همراه جوایزی تقدیم می‌شود.

علاقه مندان تا ۲۱ بهمن ماه فرصت دارند تا برای شرکت و کسب اطلاعات بیشتر به سایت جشنواره به آدرس www.thevaluefestival.ir مراجعه کنند.

گفتنی است این جشنواره با حمایت سازمان فضای مجازی سراج، شهرداری تهران، فارسی مچ و نهادهای دیگر برگزار می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۵۰
نادر حقانی



تعدادی از اعضای خانواده شهدای لشکر فاطمیون مدافعان حرم با مقام معظم رهبری دیدار کردند و دقایقی به درددل با ایشان نشستند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۳
نادر حقانی




همانجا دکتر کلیز به حمید گفته بود: این سومین معجزه ای بود که من از ایرانیان در این بیمارستان دیده ام و همان جا مسلمان شد و تا زمانی که حمید زنده بود، دکتر کلیز با او در ارتباط بود و زمانی هم که شهید شد پیام تسلیت برای ما فرستاد.


حمید رضا مدنی قمصری
حمید رضا مدنی قمصری در کلام همسر شهید

اعظم صابری قمصری متولد اول خردا ماه سال 1344 در قمصر کاشان است. در سال 62 با شهید مدنی ازدواج کرده و ثمره این زندگی 9 ساله آنها دو فرزند به نام های "ریحانه" و "مهدی" است.

اعظم صابری قمصری از روزهای ازدواجش با حمید می گوید:

حمید پسر خاله من بود. او همبازی دوران شیرین کودکی ام بود.زمانی که به خواستگاری ام آمد،17 سال داشتم و حمید19 ساله بود.درست در شب سوم عید سال 62 بود که آنها با یک جعبه شیرینی و یک حلقه به خانه ما در قمصر آمدند.دو سه روزه همه مراسم انجام شد و ما به عقد هم در آمدیم ومن همراه خانواده حمید به تهران آمدم.

دقیقاً سه روز بعد از آغاز زندگی مشترکمان، حمید به جبهه رفت و بعد از بیست روز به مرخصی آمد.

شروع زندگی ما با جنگ همزمان شده بود و این شرایط 8 سال تمام ادامه داشت چرا که حمید تا سال آخر جنگ در جبهه ماند.

همسر شهید مدنی ادامه داد: روزهای سخت جنگ همین طورمی گذشت تا این که حمید در عملیات خیبر در طلائیه شیمیایی شد. زمانی که شیمیایی شده بود به ما خبر نداده بود.او به بیمارستان لبافی نژاد رفته بود و در آنجا سرپایی مداوا شده و دوباره به جبهه بازگشته بود.

ولی من بعد از مدتی فهمیدم که او شیمیایی شده ولی هرچه می گفتیم که به جبهه نرو! او با حرفهایش ما را قانع می کرد ومی گفت:

"ناموس من در خطر است و من باید بروم و از ناموسم دفاع کنم"

بعد از جنگ چگونه گذشت؟

جنگ تمام شد، حمید برگشت اما با تنی زخمی و خسته که دیگر روی آرامش را ندید.

مجروحیت حمید شدید تر شد، به طوری که به همراه چند جانبازان به آلمان اعزام شد و در آنجا تحت درمان قرارگرفت.

از آن زمان به بعد هر سال حمید را به خارج اعزام می کردند،اما هیچ تاثیرو بهبودی نداشت.

سال 69 حمید را به لندن اعزام کردند و آنقدر حال حمید بد بود که سه سال متوالی او را به لندن فرستادند، تا اینکه سال 71 حال حمید خیلی بد شد به طوری که دیگر شیمی درمانی هم اثر گذار نبود.

شب اولی که حمید شهید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان مهدی 5 سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها. دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید

"مسلمان شدن پزشک حمید"

همسرم در لندن که بود هر روز می بایست به او خون تزریق می کردند و هر بار به دکترش می گفت که؛ خون غیر مسلمان به من تزریق نکنید و آنقدر ایمانش قوی و اعتقاداتش بالا بود که هربار که می خواستند خون یک غیر مسلمان را به او تزریق کنند بدنش قبول نمی کرد و این مسئله پزشکان را به حیرت آورده بود. به طوری که دکتر "کلیز" پزشک حمید- زمانی بعد از چند بار آزمایش متوجه این مسئله شد، رفت و یک سیاه پوست مسلمان را آورد و خون او را به بدن حمید تزریق کرد و عجبا که بدنش خون او را قبول کرد.

همانجا دکتر کلیز به حمید گفته بود: این سومین معجزه ای بود که من از ایرانیان در این بیمارستان دیده ام و همان جا مسلمان شد و تا زمانی که حمید زنده بود، دکتر کلیز با او در ارتباط بود و زمانی هم که شهید شد پیام تسلیت برای ما فرستاد.

خانم صابری در ادامه گفت: سال 71 بسیار سال بدی بود، چرا که شیمی درمانی هم دیگر بی تاثیر بود و گاز شیمیایی خون حمید را آلوده و او به سرطان خون دچار شده بود.

آخرین باری که در لندن تحت نظر بود پزشکان به او گفته بودند که دیگر نمی توانیم کاری انجام دهیم و حمید هم از او خواسته بود که طوری شیمی درمانی کند که او به وطنش برسد و در وطنش شهید شود و همین طور هم شد وقتی حمید به تهران منتقل شد در بیمارستان بستری شد و چند روز بعد هم شهید شد.

اعظم صابری قمصری
آخرین روز زندگی حمید

همه دوستان و همرزمانش روزهای آخر به ملاقات حمید می آمدند.

روزآخر انگار می دانست که می خواهد برود، همه را دید ولی بعد از ظهر حالش خراب شد و دیگر اجازه ملاقات به کسی ندادند و او را به اتاق ایزوله بردند، حدود ساعت 8 بود که من کنار تختش رفتم. شروع کرد به حرف زدن ... آخر شب که شد بعد از کلی حرف زدن گفت که چراغ را خاموش کن ولی من دوست نداشتم چراغ را خاموش کنم می خواستم بیشتر نگاهش کنم ولی حمید اصرار کرد و من چراغ را خاموش کردم سرم را کنار تخت گذاشتم و کمی چشمهایم را بستم .

کمی که گذشت پرسید: "من کجا هستم؟!" گفتم: حمید جان! تو در بیمارستانی. دوباره پرسید و سه بار این جمله را تکرار کرد و هر بار هم می گفت نه اینجا بیمارستان نیست. بعد ساکت شد من فکر کردم خوابش برد، تا اینکه ساعت حدود یک نیمه شب بود که پرستار آمد و به من گفت از اتاق بیرون برو و من تعجب کردم ولی از اتاق خارج شدم و دیدم همه دکتر ها به اتاق حمید می آیند.

خیلی ترسدیم تا اینکه دکترها آمدند و به من گفتند: "حمید شهید شده".

دیگر نمی دانستم چه باید بکنم حالم خیلی بد بود گیج و مبهوت شده بودم. از دکتر خواستم اجازه دهد من یکبار دیگر او را ببینم.

رفتم و یک دل سیر نگاهش کردم و بعد به عموی حمید زنگ زدم و خبر را دادم . تا اذان صبح همه فهمیدند و به بیمارستان آمدند.

ولی چون جمعه بود نتوانستیم مراسم خاکسپاری را انجام دهیم و روز شنبه ؛ درست 25 مهر ماه سال 71 حمید از کنار ما رفت و روزگار را برای ما سخت تر کرد.

شب اولی که حمید شهید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان مهدی 5 سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها.

دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید.

از دست دادن حمید ضربه بدی به خانواده کوچک ما زد و بچه ها سختی زیادی را تحمل کردند. چه زمانی که او در جبهه بود و چه زمانی که از جبهه برگشت آنها هیچ وقت در راحتی و آسایش پدر را ندیدند.

حالا هر وقت دلم برایش تنگ می شود به سر مزارش می روم و با او درد دل می کنم.همیشه با یادآوری خاطرات شیرین در کنار حمید آرامش می گیرم.

نایب امام زمان (عج) را در زمان خود دیدم و به او عشق ورزیدم و سخنش را به جان و دل خریدم.

دست نوشته‌ای از جانباز شهید مهندس حمیدرضا مدنی قمصری

جانباز  (ج- ا - ن - ب - ا - ز)

ج: جانم را او داد و سپس با فرمان او بود که روحی در کالبدم دمیده شد و در جهان هستی زندگی‌ام را شروع کردم.

ا: آفریننده‌ای مهربان که در تمام مراحل زندگی مرا امتحان‌های مختلف می‌کند.

ن: نایب امام زمان (عج) را در زمان خود دیدم و به او عشق ورزیدم و سخنش را به جان و دل خریدم.

ب: با فرمان خدایی و حکم ولایت فقیه به جهاد رفتم و خود را آماده رزم با کفار نمودم.

ا: آشنا بودم که در راه این جهاد باید سختی‌ها و مشکلات فراوانی را تحمل کنم تا بتوانم اسلام ناب محمدی را زنده کنیم.

ز: زحمات رهبرم را نمی‌گذارم از بین برود، تا پرچم اسلام ناب محمدی توسط حضرت مهدی (عج) در جهان به اهتزاز در آید.

آیا با این وجود که از بند بند (جانباز) این گونه گوهر می‌روید که هم از اطاعت الله و ولایت الله است، من باید در این مقطع کنونی اسوه مقاومت باشم؟! یا در این مکان و بلاد کفر تاثیرات فساد و فحشا و دیگر خرابی‌های جامعه غرب مرا در برگیرد و بس. باشد که به خود آییم و بدانیم که از کجا آمده‌ایم، در کجاییم،‌و به کجا خواهیم رفت و یاد شهیدانمان را زنده نگه داریم که گفتند: «نماز اول وقت (جماعت بهتر است) قرآن بخوانید و زیارت عاشورا فراموش نشود».

باشد که به خود آییم و بدانیم که از کجا آمده‌ایم، در کجاییم،‌و به کجا خواهیم رفت و یاد شهیدانمان را زنده نگه داریم که گفتند: «نماز اول وقت (جماعت بهتر است) قرآن بخوانید و زیارت عاشورا فراموش نشود».

و شما ای عزیزی که خود را خدمتگزار جانبازان می‌دانید، آیا در این مقطع فکر نموده‌اید که در برابر متواضع‌ترین فرد عالم هستی، ایستاده‌ای و در خدمت ایشان هستی و هر گونه خدمت به او حسنات بی‌شمار و هر گونه کوتاهی برای او، عذاب دوزخ را به همراه خواهد داشت.

من و شما از باب امر به معرف و نهی از منکر به خود آییم، تا خدای نخواسته مدیون خون شهدا و زجر و درد جانبازانمان نباشیم.

انشاء‌الله

حمیدرضا مدنی قمصری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۵
نادر حقانی



دوم اسفندماه سال ۶۴ بود که سر «حسن ترک» خم می‌شود روی سینه‌اش؛ صورتش سرخ می‌شود و گلوله تک‌تیرانداز دشمن سجده‌گاهش را می‌بوسد و وسط پیشانی‌اش مثل خورشید می‌درخشد.

فرآورری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
شهادت مبارکت باشد!

لحظه بوسه تیر

«محمد حمید زاده» که هنگام شهادت «حسن ترک» با وی داخل سنگر بوده است، می‌گوید: سپیده صبح می‌زد. سرش را بالا آورد. کلاه‌خودش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی. حدود سی متر با عراقی‌ها فاصله داشتیم. نگاهم کرد و گفت: «خوب تیراندازی می‌کنم؟»

گفتم: «مواظب باش! جایت را عوض کن. عراقی‌ها می‌خواهند پاتک بزنند.»

با همان لباس پاسداری‌اش خوابیده بود. صورتش سرخ و سفید بود. نمی‌دانم چطور شد تا دیدمش گفتم: «حسن جان! خوش به حالت مادر جان! به آرزویت رسیدی؟! مبارکت باشد

صدای تقه‌ای داخل سنگر پیچید. مثل صدای برخورد یک‌تکه سنگ با کلاه‌خود. سرش خم شد روی سینه‌اش. نیم‌خیز شدم طرفش. سرش را بالا گرفتم؛ صورتش سرخ‌شده بود. گلوله تک‌تیرانداز دشمن به سجده‌گاهش خورده بود. وسط پیشانی‌اش مثل خورشید می‌درخشید.

به آرزویش رسید

اقدس صفرپور، مادر سردار شهید حسن ترک می‌گوید: فرزندم عاشق و شیفته شهادت بود و هر بار که از جبهه حق علیه باطل به خانه بازمی‌گشت از من می‌خواست هنگام اقامه نماز برای شهادتش دعا کنم. هیچ‌وقت به خاطر شهادت فرزندم به خدا گلایه نکرده‌ام.

فرزندم علت تأخیر در شهادتش را ناراضی بودن من می‌پنداشت و آخرین باری که برای مرخصی به همدان بازگشته بود از من خواست که برای شهادتش از ته قلب دعا کنم من نیز گفتم راضی‌ام به رضای خدا.

از من خواست وقتی خبر شهادتش را شنیدم همانند حضرت زینب (س) که در مصیبت از دست دادن برادر و ۷۲ تن از شهدای کربلای صبوری کرد، تحمل داشته باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۵۹
نادر حقانی




مسئول فرهنگی و اجتماعی سپاه بناب از شهدای گمنام این شهرستان به عنوان گمنام‌ترین و مظلوم‌ترین شهدا در سطح استان آذربایجان‌شرقی نام برد.

مظلوم‌ترین شهیدان گمنام!

سرگرد پاسدار یحیی حیدری در نشست ستاد ساماندهی شئونات فرهنگی و مذهبی بناب با انتقاد از بی‌توجهی به ساماندهی و زیباسازی محل دفن شهدای گمنام در پارک فدک بناب گفت: متاسفانه شهرداری بناب به مکان مقدس دفن سه شهید گمنام در این پارک اهمیتی نمی‌دهد در حالیکه حداقل باید پرچم‌های کهنه آنها را تعویض کرده و به فضاسازی اطراف آن توجه کند.

وی از شهرداری بناب خواست در آستانه شروع سفرهای نوروزی به مزارهای پاک شهدای گمنام بناب که هنوز یادمانی هم ندارند متناسب با شان و منزلت آنها رسیدگی کند.

سرگرد حیدری افزود: باوجود اینکه چندین بار جلسه برای ساماندهی و احداث آرامگاه برای شهدای گمنام بناب تشکیل شده اما کارهای آن پیش نمی‌رود.

وی همچنین با اشاره به تقارن ایام فاطمیه با عید نوروز تاکید کرد: باید حال و هوای ایام فاطمیه به برنامه‌های عیدنوروز خصوصاً در روز سیزدهم فروردین غالب شود.

روز سی‌ام خرداد ماه سال گذشته پیکرهای سه شهید گمنام در بناب تشییع و پس از سه روز تعلل، در پارک فدک بناب که در خارج از شهر بناب قرار گرفته است، به خاک سپرده شدند و تا امروز در حصار داربست فلزی و بدون آرامگاه مانده‌اند.

این« سه شهیدگمنام» در سال 1362 و در جریان عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل شده بودند

پس از برزمین ماندن تابوت‌های این«سه شهید گمنام» به مدت سه روز، مسئولان شهرستان بناب پارک فدک را برای دفن شهدا انتخاب کردند که به علت نامناسب بودن محیط پارک و مسافت زیاد آن با شهر مورد اعتراض عده‌ای از خانواده‌های شهدا و ایثارگران و مردم شهرستان قرار گرفت، اما این اعتراضات نیز موجب انصراف مسئولان از تصمیم خود نشد. این« سه شهیدگمنام» در سال 1362 و در جریان عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل شده بودند.

شهرستان بناب در طول دوران هشت سال دفاع مقدس 364 شهید و 830 جانباز و آزاده تقدیم انقلاب اسلامی کرده است.

مردم بناب از مسئولان این شهرستان خصوصاً بنیاد شهید و شهرداری انتظار دارند هرچه سریع‌تر با ساماندهی و احداث آرامگاهی در شان این شهدای مظلوم، رونق آن مکان مقدس را فراهم کرده و موجب تسکین بخشی از آلام خانواده‌های داغدار شهدا و ایثارگران در بناب باشند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۹
نادر حقانی



مریم رخشانی از بیست و یک سال پیش یار و همسر محسن خزایی است؛ آنها دو پسر و یک دختر سه ساله دارند و به واسطه شغل و حرفه شهید خزایی روزهای پر اوج و فرودی را پشت‌سر گذاشته‌اند؛ روزهای دوری و دلتنگی، لحظه‌های دلهره و نگرانی، روزگار شادی و افتخار و لحظه‌های با هم بودن، فراق و دیدار دوباره.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

title

همسر شهید خزایی با تسلیم در برابر خواست خدا، ایمان و باور به این‌که همسرش به خواسته و آرزویش رسیده، محکم و استوار به فردا می‌اندیشد و بزرگ‌ترین دغدغه‌اش یادگارهای شهید خزایی است؛ فرزندانی که در آغاز راه زندگی هستند.

مخاطبان تلویزیون آخرین بار شهید خزایی را در اخبار ساعت 14 شنبه دیدند و بعد خبر شهادت ایشان را شنیدند. شما کجا و چطور مطلع شدید؟

تقریبا ساعت 5 عصر بود و متاسفانه برنامه خبری ساعت 14 ایشان را ندیده بودم و از طریق یکی از آشنایان مطلع شدم.

آخرین بار کی در ایران بودند و از نزدیک ایشان را دیدید؟

نیمه‌مرداد بود که از ایران رفتند و طی چند ماه گذشته به صورت تلفنی با ایشان در ارتباط بودیم و خبرهایشان را از تلویزیون پیگیری می‌کردیم.

شهید خزایی چند سال در سوریه بودند؟

حدود پنج سال است که آنجا بودند و هر سه چهار ماه به ایران بر می‌گشتند و ده یا 15روز اینجا بودند و دوباره بر می‌گشتند.

شما می‌دانستید که همسرتان شغل دشواری دارد و احتمالا حدس می‌زدید که شاید چنین روزی بیاید. برای شهادت ایشان آماده بودید؟

با این مساله کنار آمده بودم؛ می‌دانستم شرایط کار ایشان خاص است و من باید همیشه انتظار شهادتشان را داشته باشم. برای همین هیچ وقت خیلی خاطر جمع نبودم و هر احتمالی را می‌دادم. گرچه زندگی به هیچ کس تضمین نداده اما من می‌دانستم ایشان روزی که برود، افتخار بزرگی نصیب همه ما خواهد شد. شهادت ایشان برای همه ما توفیق والایی بود.

من از بابت ایشان دل‌نگرانی نداشتم، برای این‌که از روز اولی که به من گفت راهش را انتخاب کرده، با خدا معامله کردم و پذیرفته بودم که ایشان بر اساس اعتقادش می‌رود. شهید خزایی معتقد بود باید این راه را برود و هر چه در توان دارد، در راه اسلام به کار گیرد. سال‌های سال این حرف‌ها را می‌زد، ما با این حرف‌ها کنار آمده بودیم و برایمان حل شده بود.

با این حس دوگانه چطور کنار می‌آیید؛ چراکه از سویی باید به اعتقادات خودتان و ایشان احترام بگذارید و از شهادت ایشان خوشحال باشید و از سوی دیگر غم از دست دادن عزیز را تاب بیاورید. به نظر نمی‌رسد کار ساده‌ای باشد!

وقتی اصل مساله را درک کنید، کار سختی نیست. اول و آخر، هر انسانی روزی این کره خاکی را ترک می‌کند؛ هر کسی به بهانه‌ای. مرگ حق است و در هر زمان و هر مکانی ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد. وقتی با اصل مساله رفتن کنار بیاییم، پذیرفتن شرایط کار سخت و سنگین نیست.

دلتنگی و غم و اندوه هم هست؛ فقط نکته اینجاست که من در شرایط خیلی بدی خبر از دست دادن ایشان را شنیدم و اصلا آمادگی نداشتم. شنیدن خبر شهادت ایشان نابهنگام و غافلگیرانه بود وگرنه با اصل موضوع مشکلی نداشتم و خوشحال بودم که به آرزویش رسید. همیشه می‌گفت دعا کن خداوند توفیق شهادت را نصیب من بکند. گاهی می‌پرسیدم چرا همیشه این حرف را می‌زنی؟ جواب می‌داد: توفیق بزرگی است و همین طور توفیق بزرگی هم نصیب شما می‌شود که همسر شهید بشوی، مقام بالاتری خواهی داشت و جایگاه ارزشمند‌تر. با این حرف‌ها زمینه‌سازی می‌کردند که من راحت‌تر بپذیرم.

فرمودید نابهنگام و غافلگیرانه بود. چرا؟

در خانه نبودم که خودم تلویزیون را ببینم و باخبر بشوم. در مطب دکتر بودم و شرایط خوبی نداشتم. یکی از آشنایان تماس گرفتند و گفتند که شبکه خبر اعلام کرده است. قصدشان این بود که صحت و سقم آن را بپرسند و من غافلگیر شدم چون شب قبل تلفنی با هم صحبت کرده بودیم و اصلا فکرش را نمی‌کردم.

گاهی که می‌گفتم در خط مقدم هستی مراقب خودت باش، جواب می‌داد: نگران نباش. من زنده می‌مانم و هیچ اتفاقی برایم نمی‌افتد. به شوخی می‌گفت: بادمجان بم آفت ندارد. همیشه سعی می‌کرد مرا دلگرم کند. می‌گفت: ما اینجا کار سختی نداریم، این مدافعان حرم هستند که از جان و دل دارند دفاع می‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۹
نادر حقانی

مدافعان حرم:

💐روح الله هم به نورالله پیوست ...


✅شهید #روح_الله_امیری دومین شهید مدافع حرم خانواده امیری به برادر شهید مدافع حرمش #نورالله_امیری  پیوست .


💐این شهید لشکر سلحشور #فاطمیون برای اینکه بتواند در دفاع از حریم اهل بیت شرکت کند مشخصات خود را تغییر داد و با اسم " احسان " برای دفاع از حریم اسلام و حرم عمه سادات عازم به سوره شد و به عنوان فرزند دوم خانواده به درجه رفیع #شهادت نائل گردید.


💠خانواده شهیدان امیری ساکن شهر #کرج می باشند


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۱
نادر حقانی




   🕊 #وصیت_نامه_شهید 🌹


🍂بزرگترین سرمایه زندگیم حضور در مسجد و رشد در محفل #بسیجیان است.

تا زنده بودم لحظه ای از خدمت خلق غافل نشدم که،میدانم اندک بوده است.🍂


🍂به خود میبالم که دشمن همیشگی اسرائیل غاصب بودم و پیرو رهبر و ولایت فقیه


تا باشد که همگان بدانند زندگی من،خانواده من و خانواده من یعنی ولایت و ولایت مداری🍂


❤️جانم فدای رهبر❤️


 #بسیجی_شهید_محمد_تقی_ارغوانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۹
نادر حقانی




مراسم وداع با پیکر علی اصغرکریمی شهید مدافع حرم

مراسم وداع با پیکر شهید مدافع حرم علی اصغر کریمی امروز در معراج شهدای مرکز برگزار شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم «علی اصغر کریمی» امروز دوشنبه 9اسفندماه 95 در معراج شهدای مرکز برگزار شد.

در این مراسم، مادر، همسر، خانواده، دوستان و همرزمان شهید حضور داشتند و برای آخرین بار با پیکر مطهر این شهید مدافع حرم وداع کردند.

شهید علی اصغر کریمی متولد 16 اسفندماه سال 60 بود. او اسفندماه سال 88 ازدواج کرد. شهید علی اصغر کریمی چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی عراق شد و 7 اسفندماه سال جاری در جریان آزادسازی موصل به دست تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

فیلم وداع خانواده با پیکر مطهر شهید در ادامه قابل مشاهده است:

 

 

مراسم وداع با پیکر علی اصغرکریمی شهید مدافع حرم
مراسم وداع با پیکر علی اصغرکریمی شهید مدافع حرم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۶
نادر حقانی





زخمی ها رو از سالن به سوی هواپیما می آوردم ، یهو شنیدم یکی از پاسداران که ظاهرآ مسئول بقیه بود ، خطاب به یکی از اعضای گروه تخلیه گفت : " چیسی " را یادتون نره ... ". با شنیدن نام "چیسی " پیش خودم گفتم حتمآ یکی از خانم های گزارشگر ، ترکش خورده


مجروح جنگی

آن چه خواهید خواند خاطره ای است لطیف از یکی از براردان نیروی هوایی ارتش که سوابق درخشانی در سال های دفاع مقدس به نام خود ثبت نموده است. کاپیتان مدرسی ، امروز با کهولت سن و بیماری های ناشی از ضعف جسمانی خود دست و پنجه نرم می کند اما هنوز طبع لطیف و شوخ  خود را حفظ کرده است. برای سلامتی اش دعا می کنیم:

هر کسی ممکنه تو زندگیش ، دچار توهم و اشتباه بشه .. گاهی اوقات این اشتباهات باعث دلخوری می شه و گاهی هم جنبه طنز به خودش می گیره .... آن چه که قصد دارم براتون تعریف کنم ، ماجرای طنزیه که در ایام جنگ برام رخ داد ، و فکر می کنم هیچگاه از خاطرم نره ..

در اوج جنگ بودیم . یکی از ماموریت های ما ، حمل مجروحین جنگی به تهران و شهرستان ها بود . همان طور که می دانید ، هواپیمای سی - 130 ، چند منظوره است . یعنی هم قابلیت حمل بار و  مسافر را داره ، هم می تونه چتر باز با تجهیزاتشون رو حمل کنه ، هم قادره با زدن برانکارد داخلش ، تبدیل به آمبولانس هوایی بشه .نقش آمبولانس این هواپیما ، خیلی کمک به نجات جان رزمندگان می کرد . و رسوندن به موقع این عزیزان به مرکز استان ها و بیمارستان ها ، از جمله وظایف ما در ماموریت های جنگی بود . بخاطر همین موضوع در اکثر  فرودگاه های کشور ، گروه هایی به نام " ستاد تخلیه " این وظیفه را به عهده داشتند. البته این نکته را هم اضافه کنم ، وقتی ما به فرودگاهی برای حمل مجروحین جنگی می رفتیم ، تا تکمیل شدن ظرفیت هواپیما ، خدمه به نوعی خود را سر گرم می کردند .بعضی ها به کافه تریای فرودگاه می رفتند و با نوشیدن یک فنجان قهوه یا چای ، خستگی را از تنشان بیرون می آوردند .برخی هم با مجروحانی که حال حرف زدن داشتن ، به گفتگو می نشستند .ولی من عادت داشتم به جای حرف زدن و قهوه خوردن ، در حمل مجروحین به بچه های ستاد تخلیه کمک نمایم . و اعتقادم بر این بود که ، حتی ده دقیقه زود رسیدن ، باعث نجات جان چند نفر می شه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۲
نادر حقانی